loading...
rozblag
گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 0 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

در این روزهای زیبای خداوندی بر آن شدیم تا یاد خدا را از زبان شاعر متعهد و فقیدمان دکتر قیصر امین پور در قلب و روحمان زنده تر کنیم. خداوند همه جا حاضر و ناظر است و از ما به ما نزديك تر است; و به فرموده حضرت مولا، قبل از هر چيز و بعد از هر چيز و با هر چيز است. از اين رو قرآن انسان را امر به تفكر و خود شناسي كرده است; چه اين كه اگر انسان خود را به درستي بشناسد، خدا را شناخته است. با اين حال بسيار مي شود كه اعمال انسان و صفات شيطاني او حجابي بين او و درونش، كه همان خداست، قرار مي دهد ; به گونه اي كه خود و خدا را به فراموشي مي سپرد. خود فراموشي كيفري است كه خداوند به سبب فراموش كردن او انسان را بهآن مبتلا مي كند.

پیش از اینها فکر می کردم

خدا خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

 بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

 اطلس پیراهن او آسمان

 نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب صدای خنده اش

 سیل و طوفان نعره توفنده اش

دکمه پیراهن او آفتاب

برق تیغ و خنجر او ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست

هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

 آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین بود

 اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

 مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

 زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

هر چه می پرسی، جوابش آتش است

 تا ببندی چشم ، کورت می کند

 تا شدی نزدیک ،دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند

کج نهادی پای، لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند

در میان آتش آبت می کند

 با همین قصه دلم مشغول بود

 خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

 هر چه می کردم همه از ترس بود

 مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

 مثل صرف فعل ماضی سخت بود

 مثل تکلیف ریاضی سخت بود

تا که یکشب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه خوب خداست!

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

با دل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده وبی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

 می توان با این خدا پرواز کرد

سفره دل را برایش باز کرد

می شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

میتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بی الفبا حرف زد

میتوان درباره هر چیز گفت

می شود شعری خیال انگیز گفت....

تازه فهمیدم خدایم این خداست

 این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

 از رگ گردن به من نزدیک تر

 قیصر امین پور-ر وحش شاد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 82